همنشین دل

ای همنشین من در این دنیا،تو تمام غم های مرا بخاطر بسپار وهمیشه در اندیشه ات نگهدار و به تاریخ بگو که عده ای همیشه بدنبال حقندونخواهند گذاشت که مستکبران بر مسثضعفان وپابرهنگان حکومت کنند.

هر فردی با بررسی تاریخ پنجاه سال اخیر ایران، به وضوح دست قدرت خداوند را در تحقق انقلاب و به ثمر رساندن آن خواهد دید. الطافی که یکی از نتایج آن خدمتگزاران پرتلاشی بود که به ملت اعطا شد و تحول عظیمی که در جریان نظام سازی و دولت سازی در عرصه اسلام پدید آورد.

پس از درگذشت آیت الله بروجردی(ره) بود که موجی از ناراحتی و نگرانی بر دل مردم  ایران نشست؛ ناراحتی از این بابت که انسانی شریف و تأثیرگذار در جریان مبارزات را از دست داده اند و نگرانی و تشویش از این بابت که پس از ایشان مرجعیت شیعیان به چه کسی سپرده می شود و، چه کسی حاضر است این مسئولیت خطیر را، به عهده بگیرد. در این میان دولت پهلوی تصمیم گرفت با تصویب لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی، از آب گل آلود ماهی بگیرد و تیر خلاص را به این نگرانی ها بزند؛ که در کمال غفلت زورگویان و تعجب ستمدیدگان مردی بر می خیزد و با لایحه انجمن های ایالتی مخالفت می کند و آنچنان شجاعانه در این قضیه وارد می شود که پس از پرسش نخست وزیر وقت از علل مخالفت، چنین جوابش را می دهد: «بیایید قم زانو بزنید تا علما به شما بگویند و به شما بفهمانند که کجای این تصویب نامه اشکال شرعی دارد...». پس از این نحوه برخورد بود که طلاب و مبارزین خیال شان آسوده شد و امام خمینی را جایگزین بسیار خوبی برای آیت الله بروجردی(ره) دانستند.

خداوند آیت الله بروجردی را از میان مردم برد و خلف صالحی را جایگزین ایشان نمود، امامی که اگر بخواهیم از شجاعتش بگوییم جمله معروفی که در همان اوان کار بارها فرمودند کافی است: «آماده ام که هر آن به خانه ام بریزند و مرا قطعه قطعه کنند.» شجاعتی که کمتر در بین فضلا و علمای مطرح آن زمان وجود داشت. شجاعتی که معنای آن زمانی درک می شود که قدرت و نفوذ ساواک را متوجه بود. سازمان مخوفی که اگر وارد عمل می شد، مخالفین را قلع و قمع می کرد، ترس و وحشتی بر مردم حاکم می شد که تا مدت ها اثرش باقی بود و تا امام خمینی سخن و نطقی نمی کرد، آرامش به این سادگی به زندگی مردم باز نمی گشت. با وجود چنین نعمتی از یک طرف و خواسته ی قلبی مردم از طرف دیگر، خدای قهار به وعده ی خود که «إِنَّ اللّهَ لاَ یغَیرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یغَیرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ» عمل کرد و انقلاب و حکومت اسلامی را به ملت و امام امت هدیه داد.

متأسفانه در کنار اتفاقات خوب و شنیدنی تاریخ، همواره اتفاقات تلخ و ناگواری هم وجود دارد که که چون آفتی مانع رشد و نمو جامعه اسلامی شده است؛ که حوادث مربوط به دوران پیروزی انقلاب اسلامی هم از این قاعده مستثنی نیست.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۳ ، ۰۹:۴۴
حامد برزگر

در حال صرف شام، طبق معمول اگهی های بازرگانی روی اعصاب تماشاچی می رود، شاید دهها دقیقه زمان صرف می شود که سریال شروع شود انگار نه انگار که میلیون ها بیننده منتظر هستند، در یک محاسبه سر انگشتی تازه متوجه می شویم ده ها میلیون دقیقه سرمایه های اکثرا جوان در حال هدر رفت می باشد. کم کم بساط مستحبات بعد شام آغاز می شود پای راست را روی پای چپ می اندازی و دراز دراز می خوابی!!! به قول حاج اقا تصاویر زیبا را از نظر می گذرانی و لذت دنیا رو می بری با انواع رنگ و لعاب ها .اما چیزی که خیلی جالب و شگفت انگیز می باشد تبلیغ پفک هست! یک دفعه می بینی در چهار ضلعی تلویزیون دو جوان بزرگسال با پیراهن دکمه باز و حتی یکی از آنها با محاسنی بلند که ازنظر نگارنده به عمد این ترکیب انتخاب شده است در فروشگاهی به دنبال پفک هستند ، پفک هایی که روی بسته بندی به نظر جذاب شان ، بازیکنان فوتبال کشورهای به اصطلاح قدرتمند در فوتبال نقش بسته است و در انتهای سر تا پا اشتباه این آگهی با وقاحت تمام از بیننده بزرگسال می خواهد که توپ طلایی پشت بسته بندی ها را به تعداد معینی جمع آوری کند تا مثلا به این جایزه برسد. کاری که ،تا انجایی که خاطر ضعیفم یاری می دهد 7یا 8 ساله بودم که این کار را انجام میدادم! از این نمونه ها با اشکالات فراوان در تبلیغات تلویزیون فراوان است و این مشتی از یک خروار است اما نکاتی که مطرح کردن آنها در این پست خالی از لطف نیست : آیا جوان 24 ساله که باید برود به دنبال تولید ، علم ، تفکر و مقولات پیشرفت یک کشور ، باید اینقدر بیکار باشد که در فروشگاهی اینطور به عنوان مصرف کننده جا زده شود و او در فروشگاهی مشغول پرسه زدن باشد حالا از این قصه پر غصه استفاده اقشاری در این آگهی که بگذریم آیا نمی شد در نقش های رنگارنگی که بر روی بسته بندی جذب کننده تان زده اید از بازیکنان ایرانی استفاده می کردید؟ مسی و رونالدو چه فضیلت اخلاقی دارند که بر بازیکنان ایرانی ارجحیت دارند ؟!! مگر ساق پای آنها با ساق پای بازیکنان ما متفاوت است ؟ آیا شایسته نبود که در برهه ی این چنینی با درج بازیکنان ایرانی موجبات خوشحالی آنها را فراهم آوریم ؟ آیا شرکت های داخلی ما خبر ندارند که بنگاه های سرمایه داری غربی روی بازیکنانی سرمایه گذاری می کنندو سعی بر الگو سازی دارند که از نظر اخلاق جنسی وضعیت اسف باری دارند؟ آیا این درست است که شرکت های داخلی ما این راه را برای آنها هموار تر کنند؟ چنین عملکردی و نقشه راهی در صداوسیما جز سلطه پول و سرمایه دار بر فرهنگ ، نتیجه دیگری نخواهد داشت و این یعنی دقیقا همان چیزی که در اروپا و آمریکا حکمفرماست !!! تبلیغات تلویزیون چه میزان به تبلیغات دوران شاه شباهت دارد؟؟!!


 

اخیرا از سر چهار راهی داشتم عبور می کردم ، بنر بزرگی زده بودند تبلیغ مدرسه فوتبال کرده بود ، خوب که به عکس بازیکن نگاه کردم ، دیدم یه بازیکن خارجی زدن، پیش خودم فکر کردم تا موقعی که جنین تفکر خودباخته ای داریم هیچ چی نمیشیم!

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۳ ، ۱۸:۳۴
حامد برزگر

در زمانی که علی (ع) بعد از خلیفه دوم در فهرست چند نفره خلافت قرار گرفت از او خواستند تا سیره خلفای پیشین و پیامبر و قرآن را بپذیرد تا به خلافت برسد علی (ع) فرمود : قران و سیره پیامبر را می پذیرم اما سیره خلفای پیشین را خیر . اطرافیان علی(ع) به او گفتند در حال حاضر قبول کن ولی بعد از آنکه خلیفه شدی به سیره خلفای پیشین عمل نکن ، علی (ع) زیر بار حرف آنها نرفت و نپذیرفت . آنجا و در آن موقف تاریخ بحث دین در حکومت بود در دوران شاه نیز عده ای از علما می گفتند چرا آرامش شهر را برهم میزنید و این چنین اظهار می نمودند که شاه را به چه دین و دیانت ؟!! شاه باید کشور را بگرداند شاه اگر این سیاست ها را ادامه دهد ما ژاندار منطقه هستیم و به این مضامین بر بالای منابر سخن می راندند.15 سال پیش هم عده ای غرب پرستیده می گفتند دین را به چه حکومت و حکومت را به چه دین ؟!! غافل از اینکه دین در غرب چه معنایی دارد و چرا غرب دین را کنار گذاشته ، چنین صحبت هایی را تکرار می کردند و فریاد دموکراسی شان گوش فلک را کر کرده بود که عاقبت هم مفهوم دموکراسی شان را در سال 88 به چشم دیدیم.

این روزها هم کم از این حرفها نمی شنویم که می گویند "بعضی ها که کار ندارند دچار توهم هستند و مدام غصه دین و آخرت مردم را می خورند در حالیکه نه می دانند دین چیست و نه می دانند آخرت چیست، فقط غصه می خورند." یا اینکه " بگذاریم مردم خودشان راه بهشت را انتخاب کنند، نمی‌توان با زور و شلاق مردم را به بهشت برد." این گونه اظهارات بوی گند لاشه ی مرده ی سکولاریست می دهد. سوال اینجاست اگر برای خدمت به خلق و آسایش مردم کاری می کنید در جهان بینی شما هدف آن چه چیزی است؟ هدف خدمت گذاری و آسایش و نوکر بودن مردم برای لذت بردن و فراهم نمودن بساط هوسرانی است یا رقصیدن و آواز ؟!! در روایات و جهان بینی اسلام آسایش خلق و برقراری عدالت هدفی جز عبادت خداوند نیست و عبادت خداوند است که منجربه بهشت رضوان الهی می شود. اگر غصه دین مردم را نمی خورید پس برای چه می خواهید عدالت برقرار کنید برای چه می خواهید مردم در رفاه باشند در دین ما ، این جهان مقدمه ای است در جهان اخری ، حال اگر در دین شما برقراری عدالت برای کسب رای و مقام و ثروت است ما را باشما کاری نیست " لکم دینکم ولی دین "

اگر می خواهید با این گونه اظهارات دو پهلو از طرفی سکولاریست را ترویج کنید و از طرفی حمایت مردمی خود را ازدست ندهید اشتباه کردید. در اسلام دولت وحاکمیت وطیفه اش این است که راه بهشت راهموار کند یا بهتر بگویم راه عبادت حق تعالی را هموار کند . هر اقدام اجرایی که انجام می گیرد یا راه بهشت را هموار می کند یا راه جهنم را ، یا حق است یا باطل ، ما بین حق و باطل اقدامی معنا پیدا نمی کند این چیزی است که در نظام ارزشی ما وجود دارد !

اللهم الجعل عاقبت امورنا خیرا ...


 

من موندم آقایان فرهنگی در سال فرهنگی همه ی دغدغه شان شده رفع فیلتر فیسبوک و یوتیوب ، حالا اگر این دوسایت رفع فیلتر بشه ، بعدش چی میشه دغدغه شان؟!!

در ضمن حضرت علی در بازار شلاق به دست بود، علت شلاق دست گرفتن چیست؟!! آیا جز فراهم کردن فضایی برای پرستش خداوند بوده است؟!!


 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۰۰
حامد برزگر
صبح از خونه آمد بیرون، ساعت 7 صبح بود، زود از خواب بیدار شده بود ، شب هم فوتبال داشت و دیر خوابیده بود! در خانه را محکم بست ، تا سر کوچه باید می رفت دو قدم که راه رفت ،بوی خوشی از نوع نا خوشش به قوه ی استنشاقش رسید دماغ مبارک رو با دست چسبید ، با چشمان پف کرده اش دور و برش را نگاه کرد، چیزی جز سطل آشغال وارونه شده قرمز رنگ، ندید که ندید ، به ساعت طلایی رنگش نگاهی انداخت ، به اندازه کافی دیر بود که بی اعتنا تا سر کوچه بدود ، سه ، چهار دقیقه ای شبیه پسر های علاف دوره گرد، سر کوچه ایستاده بود ، مینی بوس آمد با اذکار نافعه سوار شد ، تا رفت داخل ، نشست کنار مهندس و گفت آقای راننده چه مینی بوس سوت و کوری داری ؟!! آقای راننده هم بهش صفا داد! به آقای مهندسی که در ناحیه جنبی شون تشریف داشتند گفت : آقای مهندس ، این آقای احمدی ،رئیس کارخونه هم دلش خوشه ها، تولید ملی کیلو چند ، ما تحریمیم ، چطوری میشه بدون ماده اولیه تولید کرد؟!! حاج حسن اومده ارتباط رو برقرار میکنه و همه چی حل میشه ! تا داشت افاضاتش تموم میشد رسیدن کارخونه ! کارت پلاسیده اش رو از تو جیب در آورد همراه کارتش پول های چوله شده اش هم از جیبش افتاد،کشیدکارتشروی دستگاه کارتخوان : خانم دستگاه گفت ، ساعت ورود 8 صبح ! لباس تر و تمیزش رو ربع ساعت طول کشید تا عوض کرد، رفت نشست پشت میز دایره ایش ! کامپیوتر رو روشن کرد و بازی پس 2014 رو هم نصب کرد و مشغول شد به کارش (!) آقای احمدی اومدن و گفتن آقای مهندس این طراحی مشتری چهارشنبه رو تکمیل کنید تا بچه های تولید، تولیدش رو شروع کنند ، گفت چشم شما امر بفرمایید ! ساعت 11 که شد کیف چرمی خوشگل ، موشگلش رو برداشت ، لباساهاشم عوض کرد ، گوشی اندرویدش رو در آورد صفحه فیسبوکش رو تا دم درب نگهبانی آپدیت (به روز) کرد، کارت پرس شده تا خورده رو داد مش محمد ، گفت مش محمد من دارم میرم میدونی که باید چیکار کنی !!! مش محمدگفت آره آقا، میدونم باید چیکار کنم ، تا از در نگهبانی رفت بیرون، مش محمد کارت رو کشید و گفت من بلد نیستم لقمه حرام بخورم !!!

 

 


دوستان در ادامه مطلب رو حتما ببینید:

در ادامه طرح پوستری است از صحبت های حضرت آقا در مورد ماهواره.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۳ ، ۰۲:۴۵
حامد برزگر

اردیبهشت ماه بود که تصمیم گرفتیم با چند تن از رفقا به نمایشگاه کتاب تهران برویم. به جزء دو یا سه نفری، بقیه مان یکی دو بار بیشتر به تهران نرفته بودیم که آن هم به سال ها قبل برمی گشت. کم کم که بچه ها از صحت و سقم سفر مطلع می شدند، شور و شوقی بین بچه ها پیدا شد؛ معلوم نبود که برای بازدید از نمایشگاه است و یا به خاطر سفر دوستانه ای است که می خواهیم با هم برویم. البته دیدن تهران، برای دوستانی که تهران را تنها با تصویرهایی که از تلویزیون دیده بودند و حال میخواستند تهران واقعی را ببینند، هیجان خاص خودش را داشت. بعد از کلی این در و اون در زدن موفق شدیم بلیط قطار بگیریم. چند روزی وقت داشتیم که لیست کتب مورد علاقه خود را تهیه کنیم؛ بالاخره با کلی برنامه ریزی و تقسیم کار راهی راه آهن شدیم. پس از اینکه همه در جای خودشان مستقر شدند و قطار راه افتاد، هر یک از دوستان مشغول کاری شد. عده ای لیست کتبی را که نوشته بودند بررسی می کردند؛ عده ای از دوستانِ دست اندرکار، همان ابتدای حرکت از فرط خستگی خوابشان برده بود؛ عده ای هم مشغول بحث و تبادل نظر درباره تهران و وضع زندگی آن بودند؛ با شنیدن این بحث ها ذهن من هم به سوی تهران و خصوصیاتش متمرکز شد. کاغذ و قلمی پیدا کردم و مشغول فکر کردن درباره ی پایتخت شدم؛ در حال نوشتن بودم که ناگاه خوابم برد. هنوز یک ساعت هم نشده بود که با سروصدای مسافران از خواب پریدم. در حال جمع کردن وسایلم بودم که با شنیدن خرت خرت کاغذ زیر پایم، که ساعتی قبل مشغول سیاه کردنش بودم، یکهو متوجه قرارهایی که با خودم گذاشته بودم افتادم. قبل از رسیدن به تهران با خودم قرار گذاشته بودم که حرکات مردم و اتفاقات ریز و درشتی را که در این کلانشهر رخ می دهد ثبت و با اتفاقات مشابه در شهرهای کوچک مقایسه کنم. فرصت را مغتنم شمردم و از همان بدو پیاده شدن چشم هایم را چهارتا کردم.

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۳ ، ۰۴:۳۹
حامد برزگر

سکانس پنجم: مسئولین

در این سکانس سعی شده است که گله ها و انتقادات مردم به مسئولین، با کمک صحنه هایی از سریال پایتخت3، مطرح شود.

اولین انتقادی که به صورت هنرمندانه، در سریال پایتخت3، نسبت به وظایف مسئولین مطرح شد، بحث گیردادن های الکی و بی خودی مأمور بازرسی (اماکن) به عنوان عضو کوچکی از خانواده دولت، به نام آشپزخانه ی هما بود. ایراد مأمور بازرسی به هما این بود که نام آشپزخانه «سارا و نیکا» فارسی نیست و باید عوض شود؛ و یک سری صحبت های این چنینی که به ظاهر، جز وقت تلف کردن و گذراندن زمان اداری، فایده ی دیگری برای مأمور نداشت و در طرف مقابل هم، از دست دادن مشتری و زمان کسب وکار کمترین زیانی بود که در نتیجه این احساس مسئولیت نصیب هما و همکارانش می شد.

انتقاد دیگری که به دولتمردان و مسئولین نسبت داده شد، مراسم و تشریفاتی بود که برای احداث و کلنگ زنی پروژه ها صورت می گرفت. به عنوان مثال، پروژه «جاده کمربندی علی آباد» که برای کلنگ زنی اش دست کم شش هفت ماشین پلاک قرمز با کلی تدارکات و شیرینی در محل حاضر شدند و با کلنگ زدن های پی در پی شهردار و فرماندار، تأکیدشان بر احداث پروژه و یا خدمت رسانی شان به مردم را ثابت می کردند. مردمی که وظیفه شناسی مسئولین در قبال پروژه ها را در تحویل بی عیب و نقص و به موقع آنها می دانند و نه در احداث و کلنگ زنی تنها... .

مسئله ی بعدی که در برخورد مسئولین با مردم زیاد به چشم می خورد و کمتر از نگاه تیزبینانه مردم دور می ماند، استفاده کردن از وسایلی است که شائبه ی تظاهر و ریا را در ذهن مردم به وجود می آورد.

مثال مربوط به این بخش را می توان در صحنه ای متصور شد که مسئولین رده بالای علی آباد از شهردار و فرماندار تا رئیس اداره محیط بانی هر یک تسبیح به دست، محیطِ مراسم تجلیل از «بهبود» را با اذکار خود نورانی می کردند.

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۰:۴۵
حامد برزگر

پسربچه ای بود نامش امیرحسین ، می خواست برود مدرسه ، از سرویس مدرسه اش جامانده بود ، لازم بود تا پدرش او را به مدرسه برساند ، پدرش یک چشمش را از دست داده بود امیرحسین از اینکه پدرش با چنین وضعیتی تا مدرسه همراهی اش کند شرم سار و خجول بود اما هیچ به پدرنگفت ، هنگامی که امیر حسین با پدرش به مدرسه رسیدند همکلاسی های بازیگوش ، امیرحسین را مسخره کردند!!!

امیر حسین کم کم بزرگ شد حادثه ی ناخوشایند کودکی اش در انباری ذهنش خاک می خورد ، ازدواج کرد ، مدرک ارشدش را از دانشگاه شریف گرفت و برای اخذ مدرک دکتری هم به خارج از کشور رفت و فرزندان و همسر خود را به خارج از کشور رفت ،

پدرش خوشحال از موفقیت امیرحسین برایش هدیه خرید و با وجود کهولت سن ، تصمیم گرفت تا فرزندش را ببیند . زنگ خانه به صدا در آمد ، کیست ؟!! بابا هست از ایران آمده است! پدر وارد خانه امیرحسین می شود فرزندان امیرحسین از چهره ی نابینای پدر بزرگ می ترسند و جیغ می زنند و فرار می کنند !! 

امیرحسین که نظاره گر صحنه هست خاطره ی مدرسه اش را به یاد می آورد در همان حال با عصبانیت به پدرش رو می کند و می گوید از خانه من برو بیرون . برو بیرون !

امیرحسین به ایران باز می گردد با ورودش به ایران جشن می گیرند اما امیرحسین هرچه به اطرافش چشم می دوزد خبری از پدر نیست ، مادر نامه ای را از طرف پدر به امیر حسین می دهد 

در نامه نوشته شده است : امیرحسین جان در کودکی در حادثه ای تصادف کردی، دکتر ها گفتند چشمت کور خواهد شد ، نیاز به پیوند قرنیه هست ، کسی حاضر به پیوند قرنیه نبود ، من ، پدرت قرنیه چشمم را به تو هدیه کردم تا در آینده بتوانی موفق باشی.خداحافظ فرزندم

حال امیرحسین بود و غم بزرگی که رهایش نمی کرد!


حضرت آقا یه چی میگن جناب رئیس جمهور چیز دیگری !!؟ 



۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۶:۳۵
حامد برزگر

سکانس دوم: تعالیم دینی

سی و اند سالی از انقلاب اسلامی می گذرد و روز به روز بر تأثیر مثبت این انقلاب در زندگی ما افزوده می شود. انقلابی که متأثر از اصول و قوانین دین اسلام است؛ دین جامعی که برای همه ی ابعاد زندگی ما برنامه و راهکار داشته و ما را برای بهتر زندگی کردن و بهره مندی واقعی تر از مواهب این دنیا یاری می دهد؛ از آداب در خانواده و برخورد با دوست و همسایه گرفته تا احکام مربوط به ریزترین و جزئی ترین مسائل مانند خوراک، لباس و ... .

و اما آنچه که در سریال پایتخت3 به خوبی به آن اشاره شد، به تصویر کشیدن تعالیم و دستورات اسلام و نگاه صحیح به زندگی و تأثیر شگرف آن بر آرامش و آسایش در خانواده، به عنوان یکی از اهداف والای خانواده بود. صحنه های متفاوتی که در آن هما به عنوان معلم اخلاق خانه، نقی را نسبت به بعضی رذایل و عادت های بد آگاه می کند و او را از تکرار آنها برحذر می دارد. زمانی که هما، نقی را به خاطر ناسپاسی از وضعیت درآمدی و سرمایه ی اندکی که آخر ماه دستشان را گرفته بود، سرزنش می کند و او را دعوت به شکرگزاری و سپاس می کند. یا موارد متعددی که هما از حسادت کردن های نقی به «بهبود» ناراحت می شود و او را به اجتناب از این رذیله اخلاقی توصیه می کند.

یکی دیگر از صحنه های جالب این مجموعه، زمانی است که «اوس موسی» با دستان گچ گرفته با کمک نقی تیمم می کند و مشغول به نماز خواندن و راز و نیاز می شود؛ نمازی که نه در رکوعش توانست از دستانش کمک بگیرد و نه در سجودش... ؛ و راز و نیازی که شاید به مخاطبانش فهماند با وجود آنکه در رنج و سختی هستیم باز هم به یاد خدا باشیم نه اینکه به دلیل اعتراض از خداوند نماز را ترک کنیم. نماز صبح خواندن «ارسطو» و «چوچانگ» در کنار هم نیز از صحنه های ویژه و متفاوت این سریال بود.

یکی از معدود صحنه های احساسی سریال، رفتن نقی به مزار مادرش «لیلا» و فاتحه فرستادن و درد و دل کردن با او بود. سکانسی که در آن نقی از مادرش می خواهد که برای حل مشکلات زندگی اش دعا و گره گشایی کند. درد و دلی که ما را بیش از گذشته قدردان مادران و محتاج دعایشان می کند.

سکانس سوم: ازدواج

گرچه مقوله ی ازدواج به عنوان شاخه ای از درخت تعالیم دینی شناخته می شود اما برای آنکه به طور مفصل به این بحث پرداخته شود آن را در سکانس جداگانه ای مورد بحث قرار می دهیم.

در این سریال نکته ای که بیش از همه جلوه می کرد و رخ نشان می داد، برگزاری مراسم عقد «ارسطو» در خانه ی نقی و حواشی مربوط به آن بود.

یکی از معضلاتی که در اکثر مراسمات عقد و عروسی با آن مواجه هستیم وضعیت پوشش آقایان و بانوان شرکت کننده در مراسم و مباهاتی است که از طریق لباس های گران قیمت و کمیاب به یکدیگر می کنند. پوشیدن لباس هایی غربی و وارداتی مثل کراوات، پاپیون و حتی کفش پاشنه بلند و ...؛ که کارگردان با ظرافت خاصی این نوع پوشش و رفتار را غیر اخلاقی جلوه داد.

سکانسی که در آن، «ارسطو» برای اینکه در برابر خانواده تهرانی همسرش کم نیاورد و شخصیت خود و اقوامش را بالا نگه دارد – به خیال خود – نقی را هم مجاب به بستن پاپیون می کند. یا در صحنه ای دیگر که هما اصرار به پوشیدن کفشی پاشنه بلند می کند که پای او را چنان اذیت می کند که حتی راه رفتن عادی را هم از او گرفته است؛ و برای اینکه از غافله ی آبروداری های خیالی که تمدن غرب بر ما تحمیل کرده جا نماند این درد و رنج را تحمل می کند.

سکانس چهارم: اجتماع و فرهنگ

از آنجایی که جامعه ی ما هدف اصلی خود را پیاده سازی تمدن نوین اسلامی و خود را پیشقراول این حرکت عظیم در جهان و دنیای اسلام می داند، مسلماً از سوی مستکبران و سرمایه داران غربی، که منافع شان در خطر است، تحت فشار و مانع تراشی قرار می گیرد. دشمنانی که برای مقابله با این روند، بجای اشغال شهرها و روستاها و آسیب زدن به زمین های زراعی و خشکاندن نخلستان های خوزستان به فکر اشغال روح و افکار و خشکاندن عقاید، آداب و رسوم و خلاصه فرهنگ و هویت غنی مان برآمده اند. گرچه در این مبارزه پیشرفت هایی هم داشته اند اما آنچه که باید برای مقابله ی با آنها انجام بگیرد و از چشم فرماندهان و افسران فرهنگی مان غافل نماند، شناسایی و ترمیم نقاطِ استراتژیکِ آسیب دیده فرهنگی می باشد.

کارگردانان و فیلم سازان به عنوان یکی از فرماندهان این پیکار می توانند با ساختن فیلم و سریال هایی ارزشی پاتک خوبی، به حملات ددمنشانه و تبلیغات سوء دشمن بزنند.

سریال پایتخت3 به عنوان محصولی مناسب و تأثیرگذار در این جنگ می تواند به طور قابل توجهی در مقابل حملات دشمن بایستد و از فرهنگ و هویت اسلامی مان دفاع کند. در ادامه نمونه ای از این موارد را شرح داده شده است:

یکی از معضلاتی که تا حدودی در جامعه ی ما عادی شده و صدا و سیمای ما هم در این عادی شدن بی تقصیر نبوده است، آرایش دخترانه ی پسران جامعه ی ماست. آرایش مو همراه با مدهای روز دنیا و حرکت وقیح و زشت ابرو برداشتن و اتفاقات ناپسند دیگری که قلم از نوشتن آن شرم دارد؟!

صحنه ای که خیلی هنرمندانه به این موضوع پرداخته، مربوط به قسمتی می شود که «اوس موسی» پس از بهبود سلامتی و بازشدن دست هایش تصمیم می گیرد پیش از رفتن به خانه ، به آرایشگاه برود. آرایشگر پس از کوتاه کردن مو و تراشیدن ریش، با کمال بی شرمی و حتی بدون نظرخواهی از «اوس موسی» تصمیم به تمیزکردن ابروهای او می گیرد که این اقدام آرایشگر موجب واکنش شدید از طرف «اوس موسی» می شود؛ نهایتاً «اوس موسی» با پست شمردن این حرکت برای مردان، آرایشگر را از انجام این حرکت باز می دارد.

موضوع فرهنگی دیگری که در سریال پایتخت3 به آن پرداخته شد، انتخاب اسم برای فرزند «فهیمه» بود. نکته ی جالب در میان گفتن اسم از سوی خانواده نقی، پیشنهاد «بابا پنجعلی» به عنوان یک فرد سالخورده و مو سفید کرده - و کسی که کمتر زیر تیرهای دشمن در جبهه ی جنگ نرم قرار گرفته - نام فاطمه بود که پس از اظهارات «فهیمه» با گفتن عباراتی چون «اسم اهل بیت است و شگون می آورد»؛ نهایتاً، پیشنهاد «بابا پنجعلی» مورد تأیید خانواده قرار گرفت.

موضوع سوم، ولخرجی ها و آبروداریهای خیالی ای بود که ارسطو، نقی و هما برای دیدن «چوچانگ» انجام دادند. زمانی که ارسطو و نقی تصمیم گرفتند که لباس های همیشگی خود را با لباس هایی گران قیمت و شخصیت زا !، عوض کنند؛ یا زمانی که نقی کفش هایی را که سه سال بود که آن کفش ها را به پا داشت به خاطر دیدار با چوچانگ عوض می کند و در پایان ماجرا، سیمان روی آنها می ریزد و لباس هایشان کثیف می شود و منجر به پوشیدن مجدد لباس های قبلی شان می شود. این صحنه ها حاکی از نفی چنین آداب و رسومی می باشد.

موضوع چهارمی که به آن پرداخته می شود، اتفاقات چهارشنبه سوری و وسیله ای است که «چوچانگ» به عنوان جایگزین خوبی برای ترقه ها و سروصداهای دلخراش آن شب به «ارسطو» پیشنهاد می دهد. وسیله ای بی خطر که اگر جایگزین ترقه های کشنده شود می تواند آسمان زیبا و روشن چهارشنبه سوری را جایگزین آسمان تیره و سیاه آن شب ها گرداند.

موضوع پنجمی که کم و بیش اتفاق می افتد، مربوط به سکانسی می شود که راننده تاکسی پس از اینکه پی می برد که مسافرش «بهبود» تیر خورده و زخمی است بلافاصله و بدون هیچ حرفی او را از ماشین پیاده می کند و می رود؛ ترسی که شاید از قوانین نامناسب و بوروکراسی های نابجای نیروی انتظامی و دیگر ادارات نشأت گرفته باشد.

و نهایتاً ماجرای تعجب «چوچانگ» از اینکه چرا در بیمارستان ها قبل از انجام عمل باید کل پول را کمال وتمام پرداخت کرد؛ موضوع خوبی است که توجه مسئولین مربوطه را در بخش نظام مالی سلامت می طلبد.

 


 ادامه دارد . . .

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۷:۵۲
حامد برزگر
برای دانلود بروشور ماه رجب اینجا را کلیک کنید

برای دانلود دعای یامن ارجوه ماه رجب اینجا را کلیک کنید

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۲:۲۴
حامد برزگر

در سریال های قبلی سینمای تابو شکن، ابتدا فضای سکولار و ضدارزشی سینما را مجسّم کردیم و سپس علاقه و گرایش خانواده های ایرانی به سریال پایتخت3 را در قالب داستانی بازگو کردیم؛ در این مطلب قصد داریم کمی جزئی تر دلایل تمایل خانواده ها به این سریال را در قالب سکانس هایی تشریح کنیم:

سکانس اول: خانواده

همان طوری که می دانید یکی از مهم ترین و اصلی ترین نهادهای جامعه اسلامی ما، خانواده است؛ نهادی که اگر دستورات دین اسلام در آن پیاده شود نه تنها باعث رشد و تعالی زوجین می شود، بلکه زمینه ساز تعلیم و تربیت فرزندانی صالح نیز خواهد شد.

با توجه به همین نقش تعیین کننده و کلیدی خانواده است که دشمنان قسم خورده ی این نظام، تمام همّ و غم شان، تضعیف و خدشه دار کردن این نهاد مقدس و حیاتی شده است. با توجه به این خطرات و تهدیدهاست که، اکثر کارگردانان دلسوز و ارزشی ما تمرکز فیلم ها و سریال های خود را روی سکانس خانه و خانواده می گذارند، و کنه و اساس فیلمنامه هایشان را به این موضوع اختصاص می دهند.

یکی از دلایل محبوبیت و دلنشینی پایتخت3 نیز شاید پرداختن به همین سکانس خانواده باشد؛ سکانس هایی چون عشق و علاقه ی بی نظیر نقی و هما به یکدیگر؛ سکانسی که هما برای شاد کردن و درمان افسردگی همسرش نقی، حاضر به تدارک مراسمی صوری در کنار مراسم تجلیل از «بهبود» و دیدار و صحبت با شهردار و فرماندار می شود؛ و در طرف مقابل نیز، نقی - که از موضوع بی خبر است - به محض دریافت لوح تقدیر، با کلماتی چون «پشت هر مرد موفق یک زن خوب است» در بین حاضرین از زحمات و دلسوزی های همسرش هما، تشکر و قدردانی می کند؛ یعنی یک رابطه ی دوطرفه ی شیرین و لذت بخش؛ همان چیزی که اسلام از زن و شوهر خانه انتظار دارد. یا در سکانسی دیگر که نقی به خاطر اشتباهات خودش بدون هیچ ابایی از هما عذرخواهی و ابراز پشیمانی می کند؛ سکانس هایی که اگر به خوبی توسط خانواده ها درک و تجزیه و تحلیل شود، می تواند آثار و پیامدهای خوبی برای خانواده ها در پی داشته باشد. یا تکیه کلام ارسطو درباره ی همسرش که، «زنمه... پاره ی تنمه!» می تواند در عین طنز، معنا و برداشتی عمیق داشته باشد. یا دلیلی که «اوس موسی» مجبور شد به خاطر شکستگی دستانش چند هفته ای پیش خانواده ی معمولی بماند و این قضیه را از خانواده اش کتمان بکند، چیزی جزء خانواده و همسرش نبوده است؛ به طوری که وقتی «اوس موسی» به خانه برمی گردد و با اخلاق تند همسرش به خاطر این کم لطفی ها مواجه می شود باز لام تا کام حرف نمی زند و حقیقت را به همسرش نمی گوید. حتی بعد از گذشت زمان، که همسرِ اوس موسی،  جریان را از زبان «فهیمه» و «بهبود» می شنود باز «اوس موسی» قضیه را باز نمی کند و حتی اجازه نمی دهد که همسرش بلوتوث خراب شدن خانه ی نقی را ببیند و نهایتاً جمله ی زیبای «اوس موسی» به همسرش که «دل شما نشکنه هر چی دیگه شکست، شکست». مورد دیگری که گفتنش خالی از لطف نیست، تعجّب و حیرت «چوچانگ» به عنوان یک زن چینی، از عشق متقابل و دو طرفه ی هما و نقی به یکدیگر است، تا جایی که آرزو می کند که کاش من هم بتوانم مثل هما، «ارسطو» را دوست داشته باشم؛ عشقی که علاوه بر چوچانگ، مربّی کشتیِ نقی هم به آن اذعان می کند و دوپینگ و آمادگی کامل او برای مسابقات را چیزی جزء، وجود همسرش، هما نمی داند.


مثال هایی که هدف همه ی آنها برقراری آسایش و آرامش در خانواده است. آسایش و آرامشی که زمینه ساز رشد و تعالی فرزندانی خواهد شد که موجب شکل گیری تمدنی اسلامی، جهانی و فراگیر خواهد شد.

 

 

ادامه دارد . . .


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۴:۴۹
حامد برزگر