همنشین دل

ای همنشین من در این دنیا،تو تمام غم های مرا بخاطر بسپار وهمیشه در اندیشه ات نگهدار و به تاریخ بگو که عده ای همیشه بدنبال حقندونخواهند گذاشت که مستکبران بر مسثضعفان وپابرهنگان حکومت کنند.

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

سکانس اول: قبل از عید قربان، قربانی چند هزار نفر ای در عربستان رخ می دهد و قبل تر از اینها، جرثقیل چون موشکی بر مسجدالحرام فرود می آید، و تعدادی مسلمان جان خود را از دست می دهند و از بین اینها دانشمند هوا و فضای ما نیز شهید می شود. در همان روز ها بعد از شنیدن خبر 20:30 وارد اتاق می شوم از حوادث اخیر و موضع رهبر انقلاب چون گوینده خبر چند دقیقه ای لفاظی میکنم، هم اتاقی تازه وارد ما، که نه من او را  می شناسم نه او مرا، می گوید: ای کاش شاه بود، محمد رضا وقتی یکی از ایرانی ها را در سفر حج سیلی زدند سفیر عربستان را فراخواند سیلی در گوش او نواخت و گفت این هم قصاص سیلی هم وطن ما! حالا جمهوری اسلامی با سفیر عربستان چه کرد؟!! آن موقع ما ژاندارم منطقه بودیم حالا چه؟!!

سکانس دوم : ساعت 10:45، درست زمانی است که باید سرکلاس حاضر باشم اما متاسفانه این آسانسور بی صاحب خدا نشناس پایین نمی آید، حالا هم که آسانسور آمده کلی با هول و فشار سوار میشم و خدا رو شکر میکنم که با پله نیومدم ! کلاس، کلاس زنجیره تامین است، استاد هنوز نیومده ، استاد با هیبت خاصی وارد کلاس می شود البته با خودم که فکر می کنم می بینم باید هیبت داشته باشد چون با این سنش، استاد تمام شده است ! در اواسط درس از ایرادات علمی شرکت سایپا می گوید و از طرف دیگر هم، شرکت تویوتا را مثل جواهر جلوه می دهد که شرکت تویوتا این است و آن است، ول کن نیست، تازه رفته است سراغ جنرال موتورز آمریکایی ، دوباره اعجوبه ای می سازد از جنرال موتورز برای ما!

سکانس سوم : در حال مطالعه دروس همیشه عقب افتاده هستم، سر در لپ تاپ و خودکار به دست! درب اتاق با شدت زیاد باز می شود یک لحظه از جا پریدم بله ! هم اتاقی محترم اعصابش ناراحت است با ناراحتی تمام می گه ، امروز یه چیزی تو خیابون دیدم کلی ناراحت شدم تو عمرم اینقدر ناراحت نشده بودم، به خودم گفتم حالا چهارتا دختر بی حجاب حتما دیده ! بهش گفتم بگو ، تند وسریع بگو  درس دارم! شروع کرد گفتن : توی این هوای ناجوانمردانه سرد پسرک 3 تا 5 ساله دیدم، فال به دست، در گوشه پیاده رو نشسته است و سرش را با مظلومیت تمام پایین گرقته است و ظرف غذایی هم کنارش بود

می پرسم حالا چرا ناراحت شدی، تن صداش رو بالا میبره، میگه قراره بزرگ بشه چیکاره میشه! پدر و مادر این چقدر باید سگ دو بزنن، حالا هی من میگم دوران شاه بهتر بود، شما میگید درست نیست، نگواز این حرف ها! 6 تا وزیر دولت هزار میلیارد سرمایه دارند و اون موقع این بچه باید آینده اش اینطور رقم بخوره!

و سکانس های دیگر ...

در تمام این لحظه ها و نمایش آنچه مورد تغییر قرار گرفته نگرش و باور فرد به حال و آینده و گذشته است و فرد نسبت به گذشته (زمان شاه) خوشبین و نسبت به حال (جمهوری اسلامی)  و آینده ناامید است و جالب آنکه ناکارآمدی حکومت را ناشی از ناکارآمدی دین و مذهب می داند و آنچه او را امیدوار نگه داشته است الگوهای سرمایه داری غربی است و حتی بازگشت به حکومت پادشاهی را نیز نوعی خلاصی از وضعیت فعلی میداند و انقلاب و شعارهای انقلابی را هیچ و پوچ و وعده دروغین آخوندها می داندو اصل انقلاب 57 را نیز اشتباهی تاریخی پدران خویش می انگارد! هه ممهو همه اینها نشان ا ز نفوذ جنگ نرم در تغییر باورها و نگاه ها و ارزش ها است که با بزرگ جلوه نمودن دستاورد های علمی سایر کشورها و در مقابل هیچ دانستن دستاورد علمی جمهوری اسلامی، باور " می توانیم" را در ذهن یک جوان دروغین جلوه می دهد و رژیم وابسته محمدرضا شاه به آمریکا را الگویی تمام عیار از موفقیت معرفی می کند! حال باید چه کرد؟!!!

 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۴ ، ۱۰:۴۹
حامد برزگر