همنشین دل

ای همنشین من در این دنیا،تو تمام غم های مرا بخاطر بسپار وهمیشه در اندیشه ات نگهدار و به تاریخ بگو که عده ای همیشه بدنبال حقندونخواهند گذاشت که مستکبران بر مسثضعفان وپابرهنگان حکومت کنند.

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

در حال صرف شام، طبق معمول اگهی های بازرگانی روی اعصاب تماشاچی می رود، شاید دهها دقیقه زمان صرف می شود که سریال شروع شود انگار نه انگار که میلیون ها بیننده منتظر هستند، در یک محاسبه سر انگشتی تازه متوجه می شویم ده ها میلیون دقیقه سرمایه های اکثرا جوان در حال هدر رفت می باشد. کم کم بساط مستحبات بعد شام آغاز می شود پای راست را روی پای چپ می اندازی و دراز دراز می خوابی!!! به قول حاج اقا تصاویر زیبا را از نظر می گذرانی و لذت دنیا رو می بری با انواع رنگ و لعاب ها .اما چیزی که خیلی جالب و شگفت انگیز می باشد تبلیغ پفک هست! یک دفعه می بینی در چهار ضلعی تلویزیون دو جوان بزرگسال با پیراهن دکمه باز و حتی یکی از آنها با محاسنی بلند که ازنظر نگارنده به عمد این ترکیب انتخاب شده است در فروشگاهی به دنبال پفک هستند ، پفک هایی که روی بسته بندی به نظر جذاب شان ، بازیکنان فوتبال کشورهای به اصطلاح قدرتمند در فوتبال نقش بسته است و در انتهای سر تا پا اشتباه این آگهی با وقاحت تمام از بیننده بزرگسال می خواهد که توپ طلایی پشت بسته بندی ها را به تعداد معینی جمع آوری کند تا مثلا به این جایزه برسد. کاری که ،تا انجایی که خاطر ضعیفم یاری می دهد 7یا 8 ساله بودم که این کار را انجام میدادم! از این نمونه ها با اشکالات فراوان در تبلیغات تلویزیون فراوان است و این مشتی از یک خروار است اما نکاتی که مطرح کردن آنها در این پست خالی از لطف نیست : آیا جوان 24 ساله که باید برود به دنبال تولید ، علم ، تفکر و مقولات پیشرفت یک کشور ، باید اینقدر بیکار باشد که در فروشگاهی اینطور به عنوان مصرف کننده جا زده شود و او در فروشگاهی مشغول پرسه زدن باشد حالا از این قصه پر غصه استفاده اقشاری در این آگهی که بگذریم آیا نمی شد در نقش های رنگارنگی که بر روی بسته بندی جذب کننده تان زده اید از بازیکنان ایرانی استفاده می کردید؟ مسی و رونالدو چه فضیلت اخلاقی دارند که بر بازیکنان ایرانی ارجحیت دارند ؟!! مگر ساق پای آنها با ساق پای بازیکنان ما متفاوت است ؟ آیا شایسته نبود که در برهه ی این چنینی با درج بازیکنان ایرانی موجبات خوشحالی آنها را فراهم آوریم ؟ آیا شرکت های داخلی ما خبر ندارند که بنگاه های سرمایه داری غربی روی بازیکنانی سرمایه گذاری می کنندو سعی بر الگو سازی دارند که از نظر اخلاق جنسی وضعیت اسف باری دارند؟ آیا این درست است که شرکت های داخلی ما این راه را برای آنها هموار تر کنند؟ چنین عملکردی و نقشه راهی در صداوسیما جز سلطه پول و سرمایه دار بر فرهنگ ، نتیجه دیگری نخواهد داشت و این یعنی دقیقا همان چیزی که در اروپا و آمریکا حکمفرماست !!! تبلیغات تلویزیون چه میزان به تبلیغات دوران شاه شباهت دارد؟؟!!


 

اخیرا از سر چهار راهی داشتم عبور می کردم ، بنر بزرگی زده بودند تبلیغ مدرسه فوتبال کرده بود ، خوب که به عکس بازیکن نگاه کردم ، دیدم یه بازیکن خارجی زدن، پیش خودم فکر کردم تا موقعی که جنین تفکر خودباخته ای داریم هیچ چی نمیشیم!

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۳ ، ۱۸:۳۴
حامد برزگر

در زمانی که علی (ع) بعد از خلیفه دوم در فهرست چند نفره خلافت قرار گرفت از او خواستند تا سیره خلفای پیشین و پیامبر و قرآن را بپذیرد تا به خلافت برسد علی (ع) فرمود : قران و سیره پیامبر را می پذیرم اما سیره خلفای پیشین را خیر . اطرافیان علی(ع) به او گفتند در حال حاضر قبول کن ولی بعد از آنکه خلیفه شدی به سیره خلفای پیشین عمل نکن ، علی (ع) زیر بار حرف آنها نرفت و نپذیرفت . آنجا و در آن موقف تاریخ بحث دین در حکومت بود در دوران شاه نیز عده ای از علما می گفتند چرا آرامش شهر را برهم میزنید و این چنین اظهار می نمودند که شاه را به چه دین و دیانت ؟!! شاه باید کشور را بگرداند شاه اگر این سیاست ها را ادامه دهد ما ژاندار منطقه هستیم و به این مضامین بر بالای منابر سخن می راندند.15 سال پیش هم عده ای غرب پرستیده می گفتند دین را به چه حکومت و حکومت را به چه دین ؟!! غافل از اینکه دین در غرب چه معنایی دارد و چرا غرب دین را کنار گذاشته ، چنین صحبت هایی را تکرار می کردند و فریاد دموکراسی شان گوش فلک را کر کرده بود که عاقبت هم مفهوم دموکراسی شان را در سال 88 به چشم دیدیم.

این روزها هم کم از این حرفها نمی شنویم که می گویند "بعضی ها که کار ندارند دچار توهم هستند و مدام غصه دین و آخرت مردم را می خورند در حالیکه نه می دانند دین چیست و نه می دانند آخرت چیست، فقط غصه می خورند." یا اینکه " بگذاریم مردم خودشان راه بهشت را انتخاب کنند، نمی‌توان با زور و شلاق مردم را به بهشت برد." این گونه اظهارات بوی گند لاشه ی مرده ی سکولاریست می دهد. سوال اینجاست اگر برای خدمت به خلق و آسایش مردم کاری می کنید در جهان بینی شما هدف آن چه چیزی است؟ هدف خدمت گذاری و آسایش و نوکر بودن مردم برای لذت بردن و فراهم نمودن بساط هوسرانی است یا رقصیدن و آواز ؟!! در روایات و جهان بینی اسلام آسایش خلق و برقراری عدالت هدفی جز عبادت خداوند نیست و عبادت خداوند است که منجربه بهشت رضوان الهی می شود. اگر غصه دین مردم را نمی خورید پس برای چه می خواهید عدالت برقرار کنید برای چه می خواهید مردم در رفاه باشند در دین ما ، این جهان مقدمه ای است در جهان اخری ، حال اگر در دین شما برقراری عدالت برای کسب رای و مقام و ثروت است ما را باشما کاری نیست " لکم دینکم ولی دین "

اگر می خواهید با این گونه اظهارات دو پهلو از طرفی سکولاریست را ترویج کنید و از طرفی حمایت مردمی خود را ازدست ندهید اشتباه کردید. در اسلام دولت وحاکمیت وطیفه اش این است که راه بهشت راهموار کند یا بهتر بگویم راه عبادت حق تعالی را هموار کند . هر اقدام اجرایی که انجام می گیرد یا راه بهشت را هموار می کند یا راه جهنم را ، یا حق است یا باطل ، ما بین حق و باطل اقدامی معنا پیدا نمی کند این چیزی است که در نظام ارزشی ما وجود دارد !

اللهم الجعل عاقبت امورنا خیرا ...


 

من موندم آقایان فرهنگی در سال فرهنگی همه ی دغدغه شان شده رفع فیلتر فیسبوک و یوتیوب ، حالا اگر این دوسایت رفع فیلتر بشه ، بعدش چی میشه دغدغه شان؟!!

در ضمن حضرت علی در بازار شلاق به دست بود، علت شلاق دست گرفتن چیست؟!! آیا جز فراهم کردن فضایی برای پرستش خداوند بوده است؟!!


 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۰۰
حامد برزگر
صبح از خونه آمد بیرون، ساعت 7 صبح بود، زود از خواب بیدار شده بود ، شب هم فوتبال داشت و دیر خوابیده بود! در خانه را محکم بست ، تا سر کوچه باید می رفت دو قدم که راه رفت ،بوی خوشی از نوع نا خوشش به قوه ی استنشاقش رسید دماغ مبارک رو با دست چسبید ، با چشمان پف کرده اش دور و برش را نگاه کرد، چیزی جز سطل آشغال وارونه شده قرمز رنگ، ندید که ندید ، به ساعت طلایی رنگش نگاهی انداخت ، به اندازه کافی دیر بود که بی اعتنا تا سر کوچه بدود ، سه ، چهار دقیقه ای شبیه پسر های علاف دوره گرد، سر کوچه ایستاده بود ، مینی بوس آمد با اذکار نافعه سوار شد ، تا رفت داخل ، نشست کنار مهندس و گفت آقای راننده چه مینی بوس سوت و کوری داری ؟!! آقای راننده هم بهش صفا داد! به آقای مهندسی که در ناحیه جنبی شون تشریف داشتند گفت : آقای مهندس ، این آقای احمدی ،رئیس کارخونه هم دلش خوشه ها، تولید ملی کیلو چند ، ما تحریمیم ، چطوری میشه بدون ماده اولیه تولید کرد؟!! حاج حسن اومده ارتباط رو برقرار میکنه و همه چی حل میشه ! تا داشت افاضاتش تموم میشد رسیدن کارخونه ! کارت پلاسیده اش رو از تو جیب در آورد همراه کارتش پول های چوله شده اش هم از جیبش افتاد،کشیدکارتشروی دستگاه کارتخوان : خانم دستگاه گفت ، ساعت ورود 8 صبح ! لباس تر و تمیزش رو ربع ساعت طول کشید تا عوض کرد، رفت نشست پشت میز دایره ایش ! کامپیوتر رو روشن کرد و بازی پس 2014 رو هم نصب کرد و مشغول شد به کارش (!) آقای احمدی اومدن و گفتن آقای مهندس این طراحی مشتری چهارشنبه رو تکمیل کنید تا بچه های تولید، تولیدش رو شروع کنند ، گفت چشم شما امر بفرمایید ! ساعت 11 که شد کیف چرمی خوشگل ، موشگلش رو برداشت ، لباساهاشم عوض کرد ، گوشی اندرویدش رو در آورد صفحه فیسبوکش رو تا دم درب نگهبانی آپدیت (به روز) کرد، کارت پرس شده تا خورده رو داد مش محمد ، گفت مش محمد من دارم میرم میدونی که باید چیکار کنی !!! مش محمدگفت آره آقا، میدونم باید چیکار کنم ، تا از در نگهبانی رفت بیرون، مش محمد کارت رو کشید و گفت من بلد نیستم لقمه حرام بخورم !!!

 

 


دوستان در ادامه مطلب رو حتما ببینید:

در ادامه طرح پوستری است از صحبت های حضرت آقا در مورد ماهواره.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۳ ، ۰۲:۴۵
حامد برزگر

اردیبهشت ماه بود که تصمیم گرفتیم با چند تن از رفقا به نمایشگاه کتاب تهران برویم. به جزء دو یا سه نفری، بقیه مان یکی دو بار بیشتر به تهران نرفته بودیم که آن هم به سال ها قبل برمی گشت. کم کم که بچه ها از صحت و سقم سفر مطلع می شدند، شور و شوقی بین بچه ها پیدا شد؛ معلوم نبود که برای بازدید از نمایشگاه است و یا به خاطر سفر دوستانه ای است که می خواهیم با هم برویم. البته دیدن تهران، برای دوستانی که تهران را تنها با تصویرهایی که از تلویزیون دیده بودند و حال میخواستند تهران واقعی را ببینند، هیجان خاص خودش را داشت. بعد از کلی این در و اون در زدن موفق شدیم بلیط قطار بگیریم. چند روزی وقت داشتیم که لیست کتب مورد علاقه خود را تهیه کنیم؛ بالاخره با کلی برنامه ریزی و تقسیم کار راهی راه آهن شدیم. پس از اینکه همه در جای خودشان مستقر شدند و قطار راه افتاد، هر یک از دوستان مشغول کاری شد. عده ای لیست کتبی را که نوشته بودند بررسی می کردند؛ عده ای از دوستانِ دست اندرکار، همان ابتدای حرکت از فرط خستگی خوابشان برده بود؛ عده ای هم مشغول بحث و تبادل نظر درباره تهران و وضع زندگی آن بودند؛ با شنیدن این بحث ها ذهن من هم به سوی تهران و خصوصیاتش متمرکز شد. کاغذ و قلمی پیدا کردم و مشغول فکر کردن درباره ی پایتخت شدم؛ در حال نوشتن بودم که ناگاه خوابم برد. هنوز یک ساعت هم نشده بود که با سروصدای مسافران از خواب پریدم. در حال جمع کردن وسایلم بودم که با شنیدن خرت خرت کاغذ زیر پایم، که ساعتی قبل مشغول سیاه کردنش بودم، یکهو متوجه قرارهایی که با خودم گذاشته بودم افتادم. قبل از رسیدن به تهران با خودم قرار گذاشته بودم که حرکات مردم و اتفاقات ریز و درشتی را که در این کلانشهر رخ می دهد ثبت و با اتفاقات مشابه در شهرهای کوچک مقایسه کنم. فرصت را مغتنم شمردم و از همان بدو پیاده شدن چشم هایم را چهارتا کردم.

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۳ ، ۰۴:۳۹
حامد برزگر