سینمای تابوشکن(1)
شبی با اهل خانه تصمیم گرفتیم که برای داشتن تفریحی سالم به سینما برویم؛ اولین سؤالی که در ذهن اعضای خانواده نمود پیدا کرد انتخاب فیلمی بود که مورد توافق همه باشد؛ هر یک از اعضای خانواده با توجه به گرایشات، احساسات و موقعیت سنی شان فیلمی را پیشنهاد کردند تا اینکه نوبت به من رسید؛ با توجه به اینکه من چندین بار به همراه دوستان و آشنایان به سینما رفته بودم و از وضع نابسامان و آشفته ی فیلمهای سینما آگاه بودم، از دادن پیشنهاد به خانواده سرباز زدم که این اقدام من، باعث انتقاد اهالی خانه بخصوص دلخوری شدید از طرف برادر و خواهرم شد؛ تا آنجا که مجبور شدم برای آرامش خاطر آنها فیلمی را انتخاب کنم؛ اما از آنجا که از مشکلات عدیده ی هر یک از فیلم ها مطلع بودم باز جرأت این را نداشتم که دست روی فیلمی بگذارم و آن را به خانواده پیشنهاد دهم. نهایتاً با وجود همه ی این اختلاف نظرات، به ناچار فیلمی را که نسبت به بقیه آبرومندانه تر و مناسبتر برای محیط خانواده بود، پیشنهاد کردم؛ پیشنهادی که خیلی به آن هم خوش بین نبودم.
پس از توافق جمع، راهی سینما شدیم. در مسیر راه همه ی نگرانیم این بود که نکند در حین تماشای فیلم صحنه ای را ببینیم که باعث شرمندگی و خجالت اعضای خانواده گردد؛ ازقضا اتفاق ناخوشایندی که دور از انتظار هم نبود رخ داد. سکانسی که با آمدنش به ناگاه فضای شادی و خنده های دلنشین برادرم و نگاه های پرمهر مادرم را قطع و کم کم جو سرد و بی روحی را بین مان حاکم کرد. سکانسی که منجر به هو کشیدن دختران و پسران حاضر در سالن شد؛ دختران و پسرانی که با نشستن در کنار هم، یادآور صحنه های تکراری خیابان ها و پارک های شهرمان شده بودند. صحنه هایی که در کنار سکانس فیلم، آرامش حاکم بر خانواده ها را لااقل تا قبل از آن برهم زد و جو آزاردهنده ای را بین خانواده ها بخصوص خانواده ی ما تداعی کرد. این جو به قدری سنگین بود که اگر کسی خانواده ی ما را در آن لحظه می دید گمان می بُرد که ما هفت پشت غریبه ایم...!
پدرم با نگاه کردن به فرزندانش - که سالیان سال برای تربیت شان زحمت کشیده بود - ، دنبال بهانه ای می گشت که خانواده را مجاب به بیرون آمدن و رهایی از آن محیط کذایی کند، مادرم خود را سرگرم موبایلش و مرور کردن عکس هایی که خود گرفته بود کرده بود - عکس هایی که حتی ترتیب آمدنشان را نیز از بَر بود - ، برادر پاک و معصومم خود را به خواب به ظاهر عمیقی زده بود تا ما متوجه زیرچشمی نگاه کردن هایش نشویم... ، خلاصه همه خود را به هرکاری مشغول کرده بودند تا متوجه اتفاقات و صحنه هایی که در فیلم و سالن می افتد نشوند؛ من هم با دیدن این اوصاف لحظه شماری می کردم تا فیلم به پایان برسد؛ تا اینکه صبر پدرم لبریز شد و همگی چون سربازی فرمانبردار پشت سر پدر از سالن خارج شدیم.
شاید آن موقع همگی در دلمان عهد کردیم که تا زمانی که سینماگران قصد تابو شکستن و اهانت به فرهنگــــــــ مان را دارند حتی الامکان به سینما نرویم و یا اگر هوس رفتن به سینما کردیم تن ها برویم که البته لذّت با خانواده رفتن چیز دیگری است.
در مسیر برگشت به خانه هم نه نظری راجع به فیلم شنیدیم نه تحلیلی و نه صدایی، صُمٌ بُکمٌ...
ادامه دارد . . .
درسته؟؟؟
خوب قبل از گرفتن بیلیط هر فیلم از کسانی که از سینما میان بیرون و از نظر ظاهری آدمهای درست درمونی هستند بپرس فیلم بود .
بالاخره بعد از 5 نفر می فهمی فیلم ارزش دیدن داره یا نه