همنشین دل

ای همنشین من در این دنیا،تو تمام غم های مرا بخاطر بسپار وهمیشه در اندیشه ات نگهدار و به تاریخ بگو که عده ای همیشه بدنبال حقندونخواهند گذاشت که مستکبران بر مسثضعفان وپابرهنگان حکومت کنند.

داستان زندگی کردن

چهارشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۰۹ ق.ظ
به تقلید از یکی از دوستان قراره از این به بعد یک رمانی رو شروع کنم و در قالب داستان مطالبی رو پیرامون اینکه چگونه زندگی کنیم رو بنویسم ، البته معلوم نیست تا کی ادامه داشته باشه ؟!!

حسن  خانواده  5 نفره ای بودند ، او یک برادر و یک خواهر داشت ، پدر او کارگر بود و مادرش خانه دار .حسن صبح بیدار شده برای اینکه به دانشگاه برود ،  نمازش قضا شده بود ، ناراحت بود بخاطر قضا شدن نمازش ، امتحان داشت ، دیشب تا دیر وقت بیدار بود تا بتواند تمام مطالب امتحان را بخواند ، اما همه ی مطالب را نخوانده بود وچون نمازش قضا شده بود ، اعصابش ناراحت بود ، باصدای بلند گفت مامان زود باش زود باش صبحانه رو اماده کن ، مامانش بعد از خواندن نماز صبح ، خوابش برده بود ، او باصدای بلندش ، مادرش را از خواب بیدار کرد ، پدرش مدتی بود که به شهر دیگری  رفته بود تا کار کند،  یک لقمه نان و پنیر خورد وبا موتورش به سمت دانشگاه رفت ، درب دانشگاه اجازه ندادند موتورش را داخل ببرد ، اما او شروع کرد به داد و بیداد که من مسئول فلان چیز هستم و امتحان دارم باید بروم داخل ، اما اجازه ندادند ، او ناچار موتورش را در پارکینگ پارک کرد ، برادر حسن، علی ، دبیرستانی بود ، حسن قول داده بود که امروز او را به مدرسه برساند اما او فراموش کرده بود ، خواهر حسن دانشجو بود اما نه دانشجوی دانشگاه شهرستان ، بلکه دانشجوی دانشگاه پایتخت ، یعنی تهران . حسن به دانشکده رسید از پله ها بالا رفت ، همین که بالا می رفت به سازندگان دانشگاه بد و بیراه می گفت ، رسید به دوستانش ، سلام و احوال پرسی کرد ، امتحان شروع شد با یکی از دوستان هماهنگ کرد که کجا بنشیند و چگونه ارتباط برقرار کند ، او با دوست دیگرش  هماهنگ کرد که گوشی اندروید خود را به او بدهد، احمد شاگرد اول کلاس بود ، او آمد و به سمت اولین صندلی رفت ، او همه ی مطالب را خوانده بود ، اصلا نگران نبود ، رضا(دوست حسن) به او گفت بعد امتحان می خواهیم بریم جلسه ی دکتر روحانی ، حسن گفت بیا میریم  بعدش ، حسن امتحانش رو داد منتظر رضا ایستاد ، رضا هم امتحانش رو داد ، در همین حین که با رضا داشتن می رفتن ؛احمد گقت  ، بیاید بریم ، رفیقم ،  پایان نامه ارشدش رو میخواد دفاع کنه شما هم بیاید .حسن در همین حین گفت : درس رو فعلا رها کن بچسب به سیاست ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۵/۰۲
حامد برزگر

نظرات  (۶)

۰۲ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۱۲ سیدسجاد موسوی
سلام بر آقا حامد عزیز
خترناکه حسن!!!!!!
دوست دارم ارتباط این حسن رو با اون"حسن" که جدیداً واسه خودش حسنی شده رو زودتر بدونم...
۰۲ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۵۰ مخالفم آقا!!!
چقدر توش حسن حسن داشت.حسن رفت حسن آمد حسن...رمان و نگارش داستان باید آدم رو جذب خودش بکنه شما اونقدر نکته منفی توش گفتی که قشنگ برق میزنه تو داستان...
و اما نتیجه میگیریم:
شبا مسواک بزنیم زود بخوابیم درسمون رو شب امتحان نذاریم نمازمون رو به موقع بخونیم ارامش ورود به جلسه امتحان رو حفظ کنیم با صدای بلند مامان رو از خواب بیدار نکنیم دو لقمه نون و پنیر اون هم با چایی شیرینی گردویی چیزی بخوریم تا خشک و خالی نباشه سوار موتور نشیم اگه بلد نیستیم اگه بلدیم باید گواهینامه داشته باشیم و کلاه کاسکت بذاریم تا گشت نامحسوس اعمال قانونمون نکنه اگه مسئول جایی هستیم نگیم من مسئول اداره بوووووق هستم ریا میشه منیت میشه قولی به کسی میدیم بدقولی نکنیم اگه شد عذر خواهی کنیم یا جبران کنیم به سازندگان دانشگاه بی جهت بد و بیراه نگیم ببخشید اصلا بد وبیراه گفتن در شان دانشجو نیست نقد منصفانه داشته باشیم سر جلسه امتحان خودمون باشیم و خودمون و تقلب نکنیم جلسه دکتر روحانی یا دفاع پایان نامه؟مساله این است!بین درس و سیاست تعادل برقرار کنیم و در آخر به سبک زندگی سکولاریسم امورات نگذرونیم..این بود انشای من

پاسخ:
پاسخ:
صبرکنیدهنوز اول داستان هست ، این که شما اول فیلم حدس می زنید آخر فیلم رو ، این ضعف فیلمنامه نویس هست یا آگاهی زیاد مخاطب ؟!!
دوما ممنون از اینکه نتایج داستان را رو ابلاغ کردید.اگر هم مخالفید میتونید سبک دیگه ای رو پیشنهاد کنید تا ما هم استقبال کنیم .
شاید اون چیزی که بنده تو ذهنم از سبک زندگی و سکولاریسم پنهان باشه با اون چیزی که شما تو ذهنتون هست متفاوت باشه .
۰۲ مرداد ۹۲ ، ۱۶:۰۳ مخالفم آقا!!!
خوبه که یک جاهایی دست به نگارش متن بردی!
قطعا بذار پای هردوش اول هوش بالای مخاطب که من باشمدوم نگارش ضعیف اولیه متن!
و اما چند نکته دیگه درباره زندگی حسن:
حسن اسمش حسن هست و برگرفته از یک اسم امامی و خوب و شاید یک تفکر خوب مادر و پدر واسه اسم گذاری فرزند.
حسن خونواده داره!کلمه ای که خیلی از اون بی بهره ان.
پدرش بیکار تو خونه نیست و کار میکنه.خداکنه که پولی هم که در میاره حلال باشه.
حسن نماز میخونه و جای شکرش باقی هست که از قضاشدن نمازش ناراحت.
مادرش هم اهل نماز هست.
حسن و خواهر و برادراش از نعمت تحصیل برخوردارن
موتور داره و تو سرما و گرما واسش یه وسیله راحتی هست.
مسولین دم در به وظیفشون درست عمل کردن و تحت تاثیر دادو بیداد قرار نگرفتن.
حسن با دوستانش قهر نبوده و رسم سلام و احوالپرسی رو به جا اورده.
باز جای شکرش باقیه که با یکی از پسرای کلاس دست همکاری داده سر جلسه نه با یکی از دخ...
حداقل دوستی داره که جلسه و سیاست رو بهش گوشزد کنه.
بیبین حسن میتونه شکر این همه نعمت خوب رو هم تو لابه لای زندگیش به جا بیاره!
این بود نکات مثبتی که از دل متن میشه کشید بیرون

پاسخ:
پاسخ:
ممنون از لطفتون . ولی خیلی زود قضاوت کردید ، به هر حال هر کسی که داستان می نویسه باید یک سری شخصیت هایی رو بسازه ، بعد با شخصیت های مد نظرش کارش رو پیش ببره . اینکه حسن بعد از قضا شدن نماز ناراحت میشه و دوبار روش تاکید میشه ، چون در ادامه نیاز داریم به این ویژگی حسن !!.البته احتمالا قهرمان داشتان حسن نباشه ؟!!
دمت گرم مخالف کلی مارو خندوندی
سلام علیکم
به یاد مصطفی جامعیان

پاسخ:
پاسخ:
اشتباه گفتی ، رضا جامعیان .
بیا و این پروژه رو بی خیال شو

پاسخ:
پاسخ:
سلام . از کجا معلوم شاید بی خیال شدم ؟!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی